من کاکتوس هستم

هَـزَلـیــاتِ یِـک عـابِـر پـیـاده

۱۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

آی ذغال داغ بده تا این گلو داغون کنم !

همین روزاس که به خانم ابتکار بگیم:


بیا آتیش بگردون آی ذغال چی !

ذغال دونو بچرخون آی ذغال چی !


اهل معرفت نکته رو گرفتن .../

آذر ۹۴ ۲ نظر
عمو کاکتوس
---

یه مرحله ای بالاتر از روشنفکری هست!
اونم اینه که کتاب نخری تا درخت های کمتری قطع بشن!
گویا مردم ما این روزا تو این مرحله هستن ...

آذر ۹۴ ۵ نظر
عمو کاکتوس
این کجا و آن کجا
این هم ابتکاریست !
در تهران بنزین های وارداتی شوهر ابتکار رو توی ماشین ها میریزیم و دود می کنیم
دقیقا در همین لحظه برادران لبنانی ما در جبهه ی حلب، معسل نعنا ریختن توی قلیون و دور هم توی سرما دارن دود میکنن و نقشه به دست، برنامه ی فردا رو میریزن ... !
اللهم الرزقنا !
اینجاست که خدا می گه آیا آنان که می دانند با آنان که نمی دانند برابرند ؟!




پی نوشت:
هر وعده قلیان سه روز از عمر ادم کم میکنه
هر لحظه ی شاد پنج روز به عمر انسان اضافه میکنه
در نتیجه قلیان را با شادی بکشید تا دو روز به عمرتان اضافه بشه :)
آذر ۹۴ ۰ نظر
عمو کاکتوس
پــِهـِـن در سفره ی ملت!
پرواز خرانِ آی فون به دست در آسمان با بلیط های 700 هزار تومانی جزیره ی کیش!

و او هنوز تنبور به دست پنبه ی عزت ملی را میزند ...


آذر ۹۴ ۴ نظر
عمو کاکتوس
من میخوام پیاده شم...
در تخیلاتش همیشه فکر میکرد که یک مادر چشم به راه قدم های اوست ...!
ولی نه مادری، نه چشمی، نه گوش و بنا گوشی !
و نه حتی پا و دمپایی ای که با آن قدمی بردارد ...
تنها داشته اش دلی سوخته از دودِ دودکش ماشین های این شهر جهنمی بود.
آذر ۹۴ ۰ نظر
عمو کاکتوس
در اوایل آخر الزّمان
غرب انسان را به ماه نفرستاد ولی حق تعالی در شرق ماه را به انسان هدیه داد؛
همان ماه که از آسمان بندر آفرینش، سوار بر عرشه ی کشتی نوح، با قدرتی سلیمانی، تبری ابراهیمی، خضوعی اسماعیلی، صبری ایوبی، انتظاری یعقوبی، عزتی یوسفی، قلبی آکنده از محبت، لبهایی به سرخی خون شهیدان، فطرتی نورانی به درخشندگی لبخند خدا و آغوشی گرم و پدرانه که سرمای استخوان سوز بیابان های ظلم و جهالت کاروان یوسف گم کرده در فرعونستان را به رنگینزار بهاری عشق و معرفت الهی مبدل کرد و آفتابگردان های زرد سر به هوای سرگَردان، مطیع سیزده مهتابگردان سرخ سر به زیرِ شبنم پوش شدند.

همان ماه که نور خدا را در تاریکی جزایر اقیانوس بی کران دنیا منعکس کرد و جزر و مد دریای بشریت را به کف گرفت تا یونس ها را در اعماق دریای طوفانی و مطلاطم روزگار، مسافر ماهی ها کند و ناخدایان را از گردباد ظلمت به ساحل حکمت رساند؛ بلال حبشی و سلمان فارسی را به همه ی زبان ها ترجمه کرد تا عرب و عجم را از نخیل اسلام بالا ببرد، جایی بالاتر از ابر و پایین تر از عرش!

همان جا که فاصله اش تا عرش، از اندازه ی دو رنگِ رنگین کمان کمتر است و تا ابد ماه و ستارگان گِرد یکدیگر، مُجَلَس بر کرسی عشق، رو به منبر خورشید تسبیح میگویند و موسیقی حیات گوش می دهند و پرتوهای گرم و نرم و مخملین محبت او را عاشقانه به آغوش خود می کشند و معنای رضوان و جلوه ی جلال و جاودانگی را به قافله ی غافلان غرق شده ی کشتی های زر و زور و تزویرِ ساکن در دشت شعله ها و دیار زبانه ها، فاخرانه نمایش می دهند.


28 صفر 1437 ساعت 04:20 بامداد.
آذر ۹۴ ۳ نظر
عمو کاکتوس
تسلیم!

آی تاکسی!

صد کورس دیگر بگیر و مرا در میدان حر پیاده کن!

آذر ۹۴ ۰ نظر
عمو کاکتوس
درباره دانشگاه
روز اول با یه نگاه سرسری همه شان به نظرم احمق رسیدند و البته که برای نظر من تره هم خرد نمی کردند...
آذر ۹۴ ۱ نظر
عمو کاکتوس
Metro Army
میخواستم سوار مترو بشم که یگان ویژه جلومو گرفت و گفت: ورود دوربین، لپ تاپ، موبایل، هارد، فلش و انواع وسایل ذخیره سازی اطلاعات بدون هماهنگی ممنوعه!
آذر ۹۴ ۰ نظر
عمو کاکتوس
در عراق - 1
اینجا سیگاری نبودن مرد مزیت و آپشن حساب میشه اما اونجا سیگاری بودن خودش جزو ملزومات مردونگیه!
آذر ۹۴ ۲ نظر
عمو کاکتوس